به خاطر باران

http://pic.photo-aks.com/photo/nature/rain/large/Rain_Yellow_Leave.jpg

 

امروز ابتداي اتوباني ايستاده ام كه هميشه با هم و زير يك چتر از آن عبور مي كرديم و من دستم را در دستت مي گذاشتم و مدام شعر عاشقانه مي خواندم!

 

و چمان تو سرآغاز خوبي بود براي خواندن اين شعرها...!

 

با هم قدم مي زديم تا مي رسيديم به بيد مجنوني كه انگار باران براي او مي باريد...

 

من مي نشستم لب حوضچه اي كه بغل بيد بود؛ تو به درخت تكيه مي دادي و مي شدي تكيه گاه من...

آن روزها تنها بهانه مان باران بود و بس...

 

ولي امروز باران مي بارد و ديگر نه كوچه باغي هست و نه بيد مجنوني و نه حوضچه اي كه به رايگان عكسمان را چاپ كند...!

 

همه رفته اند و من مانده ام با اتوباني با اسم افكار(كوچه باغ سابق)

مي گويند وقتي باران مي باريده توي كوچه باغ آب جمع مي شده براي همين است كه...

 


برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 27 مرداد 1394برچسب:به خاطر باران, دهقان اسدي,پرورش افكار,, | 14:8 | نویسنده : اسدي |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد
.: Weblog Themes By VatanSkin :.